۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

بررسی نقش آمریکا در تحولات افغانستان

عتیق لله " فرهمند "



1ـ قبل از دوران جهاد و تجاوز شوروي در افغانستان 2ـ بعد از تجاوز شوروي و دوران جهاد 3ـ بعد از پيروزي مجاهدين و خروج نيروهاي شوروي از افغانستان 4ـ پس از حکومت مجاهد ین ودر دوران طالبان 5- بعد از وقوع حادثه يازدهم سپتامبر 2001 ميلادي
اينك دوره اول را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
1ـ قبل از اشغال افغانستان
قبل از تجاوز شوروي سابق به افغانستان و آغاز جهاد بر عليه آن, آمريكا توجه چنداني به افغانستان نداشت و حضور اين كشور در افغانستان فقط در حد اجراي پروژه‌هاي اقتصادي خلاصه مي‌شد واز نظر سياسي جايگاه خاصي در سياست خارجي خود براي افغانستان و تحولات آن قائل نبودند و حتي كشورهاي غربي نيز سياست خاصي راجع به افغانستان نداشتند.
در چند دهه اخير آمريكا و حتي ممالك غربي توجه خاصي به افغانستان نداشته و ميزان توجه آن درحد جلوگيري از گسترش نفوذ شوروي بوده و معمولا به خواستها و تقاضاهاي كمك افغانستان توجهي نمي‌كرده اند.1
افغانستان قبل از دوران جهاد و تجاوز شوروي اهميت خاصي براي ايالات متحده آمريكا نداشته و اين كشور را بعنوان حيات خلوت ابر قدرت شرق پذيرفته بود و فقط به افغانستان در حدي توجه داشت كه نفوذ شوروي فراتر از آن كشور گسترش پيدا نكند, چنانكه به درخواست محمد داود مبني بر حمايت از دولت او در مقابل شوروي جواب مثبت از طرف آمريكا دريافت نشد.
در نتیجه، ایالات متحده قبل از تجاوز شوروی به افغانستان سیاست خاصی در ارتباط به آن نداشت واین کشوراز جایگاهی در سیاست خارجی آمریکا برخوردار نبود و افغانستان برای آنها بعنوان حوزه نفوذ اتحاد جماهیر شوروی پذیرفته شده بود.
2ـ پس از اشغال ودر دوران جهاد
آمريكا همان طوريكه گفته شد قبل از تجاوز شوروي به افغانستان توجه چنداني به اين كشور نداشت.اما بعد از تجاوز شوروي سابق به افغانستان,احساسخطركردوسياست خودراتغيير داده و به حمايت ازمجاهدين پرداخت و با محكوم كردن تجاوز شوروي خواستارخروج آن از افغانستان گرديد. آمريكا در دوران جهاد از طريق پاكستان به حمايت مالي, تسليحاتي از گروه‌هاي مجاهدين مقيم پاكستان پرداخت و در پي ضربه زدن به رژيم كمونيستي كابل و اتحاد جماهير شوروي بر آمد.
آمريكا از تجاوز شوروي به عنوان خطر توسعه كمونيسم بهره برداري كرد و براي ضربه زدن به شوروي به حمايت نسبي مجاهدين برخاست و براي آسيب رساندن به اتحاد شوروي وتضعيف آن و پيش برد اهداف و سياستهاي خود, از مجاهدين حمايت كرد,‌مقدار كمك آمريكا در حد ضربه زدن به شوروي بود نه در حد تقويت مطلوب گروههاي مجاهدين.2
انگيزه اصلي آمريكاازحمايت مجاهدين فقط به خاطر ضربه زدن به شوروي و جلوگيري از نفوذ آن به كشورهاي طرفدارآمريكابودوعمده اهداف اين كشور منحصر به همين مورد مي‌شد و سياست خاصي براي ايجاد حكومت جديد با ثبات در افغانستان نداشتند و به عبارت ديگر ايالات متحده بخاطر حمايت از مردم افغانستان از مجاهدين پشتيباني نمي‌كرد بلكه هدف آن كشور اين بود كه از افغانستان بعنوان سدي در مقابل نفوذ كمونيزم استفاده مي‌كرد.
بدون ترديد ايالات متحده آمريكا يكي از مهمترين حاميان مالي و تسليحاتي گروههاي جهادي افغانستان در دوران اشغال اين كشور توسط شوروي سابق محسوب مي‌شود.
اين امر از سوي تصميم گيرندگان سياست خارجي آمريكابا ترس ا زنفوذ كمونيزم و گسترش حوزه نفوذ شوروي توجيه ميگرديد.3
در واقع سياست آمريكا دراين دوره زماني اين بودكه شوروي را در افغانستان زمين گير كندو انتقام شكست خود در ويتنام را از اتحاد جماهير شوروي بگيرد.
از آنجايي كه سياست آمريكا دردوران جهاد,‌مهار اتحاد جماهير شوروي و متوقف كردن آن بود، بعد از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان با اينكه حكومت داكتر نجيب الله بر سركار بود و رژيم كمونيستي بر كشور حاكم بود, افغانستان را به حال خود رها ساخت و این كشور رادرمیان بحران بزرگي تنها گذاشت.
با توجه به اينكه اكثر قريب به اتفاق گروههاي جهادي هدف شان را شكست رژيم كمونيستي و خروج نيروهاي شوروي و استقرار دولت اسلامي اعلام كرده بودند آمريكا با به وجود آمدن يك حكومت اسلامي ديگر در كنار جمهوري اسلامي ايران موافق نبود لذا بعد از پيروزي مجاهدين در استقرار دولت اسلامي مجاهدين نه تنها هيچ كمكي نكرد بلكه در پي ضربه زدن به آن برآمد و اين كار رااز طريق پاكستان ابتدا با حمايت از گروههاي خاصي انجام مي‌داد و سپس از آن با ايجاد گروه طالبان سياست بي ثبات کردن این کشوررا در پيش گرفت.
آمريكا بعد از پيروزي مجاهدين ديگر انگيزه براي حمايت از دولت اسلامي گروههاي جهادي نداشت و تمايلي هم براي تشكيل دولت اسلامي در افغانستان نداشت چنانكه بعد از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان آمريكا به هدف خود رسيد و مردم افغانستان را تنها گذاشت و در قبال جنگهاي داخلي بعد از پيروزي مجاهدين در ظاهر سياست بي طرفي در پيش گرفته و در خفا با حمايت از گروههاي خاصي توسط پاكستان تفرقه افكني مي‌كرد.
سياست آمريكا در ظاهر:
پس از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان و به دنبال آن سقوط رژيم كمونيستي كابل, انگيزه اصلي آمريكا درتوجه به مسائل افغانستان از بين رفت.
درمقطع جنگ داخلي افغانستان, آمريكا بيشتر موضعي بيطرفانه, همراه با توصيه‌هاي اخلاقي به مذاكره براي ختم جنگ در پيش گرفت.4
اما سياست آمريكا در خفا:
پس از تشكيل دولت اسلامي مجاهدين در افغانستان هم با كمك همدستان خود در منطقه, به تفرقه افكني ميان گروههاي مجاهدين پرداخت وبا حمايت‌هاي مستقيم و غير مستقيم از پاره‌اي گروهها, جنگ و درگيريهاي سختي را از اواسط تابستان 1371 بر مجاهدين و دولت افغانستان تحميل كرد.5
آمريكا هرگز نمي‌خواست كه افتخار شكست دادن ابر قدرت شرق كه باتكيه بر هويت اسلامي مردم افغانستان صورت گرفت, باعث شودكه در نقاط ديگر جهان جنبشهاي رهايي بخش و اسلامي با الگو قرار دادن مجاهدين افغانستان به مبارزه بر عليه دولت‌هاي استكباري بپردازد و آنها را نسبت به پيروزي اميدوار سازد و در نتيجه خيزش عمومي مسلمانان را در پي داشته باشد لذا به تخريب چهره جهادگران و رهبران آنها پرداخت.
آمريكا تمايلي به تشكيل دولت اسلامي مجاهدين نداشت چنانچه درآن ايام دولت سقوط مي‌كرد (منظور دولت دكتر نجيب الله بعد از خروج شوروي از افغانستان) پيروزي ديگري هم به نام مجاهدين و اسلام ثبت مي‌شد و دولت اسلامي قويتري سر كار مي‌آمد.6
آمريكا مخالف تشكيل دولت اسلامي بود, شوروي هم چنين دولتي را نمي‌پذيرفت لذا هم آمريكا وهم شوروي موافقتي با تشكيل دولت اسلامي نداشتند و از تلاش براي جلوگيري از پيروزي ديگر مجاهدين دريغ نمي‌كردند.7
بعد از پيروزي مجاهدين آمريكا دو سياست را در قبال افغانستان در پيش گرفت.
1ـ چهره جهادگران كه باتكيه بر ارزشهاي ديني و اسلامي بر ابر قدرت شرق پيروز شدند, مخدوش گردد.
2ـ صحنه افغانستان بصورتي درآيد كه الگوي ناخوشايندي از مبارزات ديني و ضد استعماري براي مسلمانان جهان ترسيم گردد تا مبارزين مسلمان در ديگر نقاط جهان نسبت به پيروزي شان نااميد گشته و از پيگيري هدف تشكيل حكومت‌هاي اسلامي منصرف شوند.
آمريكا همواره در صدد بوده است كه سياست خارجي خود را برابر تحولات افغانستان را بگونه‌اي تدوين كند كه اولا چهره افتخار آميز جهادگران افغانستان كه با الهام ازتعاليم ديني و آموزه‌هاي اسلامي تحقق يافت مخدوش گردد و ثانيا صحنه افغانستان پس از پيروزي به گونه‌اي ترسيم گردد كه الگوي دردناكي از دستاوردهاي مبارزات ديني و ضد استعماري را براي مسلمانان و پيشگامان مبارزات ضد استعماري ارائه كرده و درنهايت انگيزه مبارزه, انقلاب و استكبار ستيزي را نابودسازد زيرا پيروزي جهادگران افغانستان بر بزرگترين ارتش دنيا (ارتش سرخ) براي دنيا باور نكردني و سرمشق بود.8
همان طوريكه گفته شد آمريكا بعد از پيروزي مجاهدين دو سياست را در پيش گرفته بود يكي سياست اعلامي كه بي طرفي آن كشور در جنگهاي داخلي را اعلام مي‌كرد و دوم سياست اعمالي: سياست آمريكا در عمل اين بودكه نگذارد يك دولت اسلامي با ثبات و قدرت مند بر سركار آيدچون در آن صورت الگوي مي‌شد براي ديگر كشورهاي اسلامي و گروههاي اسلام گرا كه براي تشكيل حكومت اسلامي به پا مي خواستندوانقلاب مي‌كردند و اين به نفع آمريكا نبود چون از انقلاب اسلامي درايران شكستي سختي را متحمل شده بود و نمي‌خواست كه در افغانستان نيز چنين حكومتي سركار بيايد و بعد از آن در ساير كشورهاي اسلامي.
لذا براي خاتمه درگيري بين مجاهدين هيچ اقدامي انجام نمي‌دهد.
ادامه جنگ داخلي در افغانستان با خواست اساسي غرب و آمريكا براي زهر چشم گرفتن از همه خيزش‌هاي رهايي بخش بود تا دور نماي آينده شان را در افغانستان ويران ببينند.9
هدف از بررسي سياست آمريكا در چند دوره زماني در افغانستان به اين دليل است كه ما ببنيم كه چرا ايالات متحده آمريكا با چنين سابقه‌اي نسبت كه به ايجاد حكومت اسلامي در افغانستان داشته, بعد ازتحولات يازدهم سپتامبر باز دوباره به تأسيس نظام جمهوري اسلامي در افغانستان رضايت مي‌دهد، آمريكا از قدرت و نفوذ كافي برخوردار بود كه حكومت كاملا سكولار و با مدل غربي بر سركار آيد و در قانون اساسي جديد نيز آنرا بگنجاند. ولي اينكه چرا اين كار را نكرده جاي بحث و بررسي بيشتر دارد.
اگر هدف آمريكا اعمال نفوذ در افغانستان است كه اين كاررا در زمان حكومت مجاهدين نيز مي‌توانست انجام بدهد و اگر هدفش تأسيس حكومت غير مذهبي و سكولار است چرا نظام جمهوري اسلامي تصويب شد و در نهايت اگر مي‌خواهد حكومت اسلامي در افغانستان سركار بيايد چرا در قبال مجاهدين سياست تخريبي در پيش گرفت و حتي به ايجاد طالبان و امارت اسلامي آن گروه اقدام كرد, اينها همه پيچيدگيهاي سياست آمريكا در قبال افغانستان را مي‌رساند. چنانچه راجع به سياست آمريكا بعد از پيروزي مجاهدين اين چنين تحليل شده.
آمريكا د راين دوره زماني نسبت به وضعيت افغانستان حالت يك ناظر را به خود گرفته است تا وقوع يازدهم سپتامبر, افغانستان ديگر آن اهميت عصر نظام دو قطبي را بعد از فروپاشي شوروي ندراد.
پرونده افغانستان از روي ميز سياست مداران آمريكا به آرشيو تاريخ سپرده شده است. عمده ترين عملكرد واهداف آمريكا قبل از يازدهم سپتامبر به طور خلاصه عبارتند از:
الف: رها كردن مجاهدين به حال خودشان به هدف زمينه سازي جهت بروز نزاع‌هاي ميان مجاهدين.
ب: حمايت نظامي و پولي از يك يا چند گروه خاص.
ج: حمايت اطلاعاتي از گروه‌هاي مورد علاقه و كارشكني در فرآيند صلح سازي ميان گروههاي جهادي با هدف خسته كردن مردم افغانستان از جنگ و فراهم كردن [زمينه حضور] آمريكا در افغانستان.10
در مجموع کل سیاستهای آمریکا در این دوره زمانی متمرکز بوده براینکه مجاهدین بعنوان یک الگوبرای سایر مبارزین اسلامی در سایر کشور های اسلامی تبدیل نشود وچهره آنها مخدوش گردد ومردم افغانستان از آنها بیزار گردد تا زمینه برای حضور پر قدرت این کشور در افغانستان فراهم گردد که در حقیقت چنین نیز شد.
4- در دوران طالبان
بعد از روي كار آمدن طالبان و تشكيل امارت اسلامي افغانستان و اعلام سياست سخت گيرانه اين گروه بر عليه زنان، دختران و سلب آزادي‌هاي مردم و ده‌ها احكام ضد بشري از طرف آن، حكومت ايالات متحده آمريكا اگر چه اين گروه و حكومت آنان را برسميت نشناخت ولي در عمل از آن گروه بدنام وبدكردار حمايت مي‌كرد و حتي در تأسيس آن نقش داشته است.
دولت آمريكا از بدو شكل گري جنبش طالبان بنابر اهداف و منافعي كه در منطقه دارد آنان را حمايت مي‌كند.
بنابر برخي شواهد دولت آمريكا همگام با پاكستان و برخي ديگر از كشور‌ها در راه اندازي و شكل گيري اين جنبش و گسترش آن سهيم بودند.
اين امر را زماني، ‌خانم بي‌نظير بوتو، نخست وزير مخلوع پاكستان صريحاً تأييد كرده او در مصاحبه‌اي با راديودولتي انگليس اظهار داشت:
 كه در راه اندازي جنبش طالبان، پاكستان، ‌تنها نبود، بلكه آمريكا و سفير انگليس در اسلام آباد نيز مؤثر بودند.11
از آنچه كه راجع به عملكرد آمريكا بعد از پيروزي مجاهدين گفته شد به اين نتيجه مي‌رسيم كه آمريكا خواهان برقراري حكومت اسلامي در افغانستان نبوده و اگر از امارت اسلامي طالبان حمايت مي‌كرد و حتي در تشكيل آن جنبش نقش داشته به خاطر بدنام كردن اسلام، ‌علما، مجاهد و طالب علم بوده است چون سياست ايالات متحده همانطوريكه گفته شد استقرار حكومت اسلامي در افغانستان نبوده و اگر طالبان را بوجود آوردن به خاطر مخدوش ساختن جهره اسلام بود و اينكه اسلام نمي‌تواند يك دين سياسي باشد و به عنوان ايدئولوژي حاكم بر جامعه مطرح باشد بلكه بايد دين را از سياست جدا ساخت، ‌اين سياست اصلي آمريكا بوده است اما بعد از يازدهم سپتامبر سياست آمريكا در قبال افغانستان كاملاً تغيير مي‌كند و بعنوان بازيگر اصلي وارد عرصه سياسي ـ نظامي اين كشور مي‌گردد و سياستش بيشتر بر تثبيت نظام پايدار و مبتني بر آرائ مردم استوار است علت اينكه چگونه چنين چرخشي در سياست آمريكا بوجود آمد را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
حادثه يازدهم سپتامبر 2001 با تمام فجايع كه در پي داشت باعث تغييرات عمده در سطح وسيع براي افغانستان گرديد، سقوط طالبان، موافقت نامه تاريخ ساز بُن، بر سر كار آمدن حكومت موقت و انتقالي، برگزاري لوي جرگه اضطراري و لوي جرگه قانون اساسي جديد و در نهايت تصويب آن و تصويب نظام جمهوري اسلامي براي حكومت افغانستان، برگزاري انتخابات رياست جمهوري براي اولين بار در تاريخ كشور و درنهايت انتخابات  نمايندگان پارلمان با مشاركت تمام اقشار جامعه ، اينها همه نتايج مثبتي بود كه حادثه يازدهم سپتامبر براي افغانستان در پي داشته است.
اما سياست آمريكا بعد از اين حادثه در رابطه با افغانستان دچار تغييرات بسيار اساسي گرديده است ،آمريكاي كه تا يازده سپتامبر2001 افغانستان را فراموش كرده بود و فقط در پي انجام نقش منفي در قبال تحولات افغانستان بود اكنون بعنوان يكي از بازيگران اصلي در صحنه سياسي ـ نظامي افغانستان تبديل شده است.
آنچه كه از رفتار آمريكا در طول يك دهه جنگ داخلي مجاهدين مي‌توان نتيجه گيري كرد اين است كه آمريكا به اهداف خود رسيد زيرا كه مجاهدين و رهبران آن بعد از تحولاتي كه پس از پيروزي مجاهدين بوجود آمد از نظر مردم افغانستان فاقد صلاحيت اداره افغانستان شناخته شد، چهره جهاد گران خدشه دار شد و كار به جاي رسيد كه به جنگ سالار و تفنگ بدوش تبديل شدند، اعتماد مردم نسبت به آنها از بين رفت و طالبان بدنام شدند حتي باعث سر افكندگي جامعه اسلامي گرديد،گروه‌هاي اسلام گرا در گوشه و كنار جهان كه روزگاري بعنوان نيرو‌هاي آزادي بخش ياد مي‌شدند، بعنوان تروريست‌هاي اسلامي معرفي شدند.
 بعد از يازدهم سپتامبر زمينه براي حضور آمريكا كاملاً آماده شد، بوجود آوردن طالبان، ‌حمايت از آن و ساقط كردن آن فكر مي‌شود كه يك سياست حساب شده براي بوجود آمدن فضاي كنوني بوده است. اكنون كلاً از نقش مثبت آمريكا سخن گفته مي‌شود و در عمل نيز آمريكا و همپيمانان او باعث دگرگوني‌هاي بسياري در عرصه افغانستان گرديده است .
هرچند آمریکا بدنبال منافع خود در منطقه وافغانستان می باشد اما این بارمردم افغانستان نیزاز سیاستهای این کشور در قبال افغانستان سود برده است چون رژیم قرون وسطای طالبان ازبین رفت ونظام دلخواه مردم این کشور برسر کار آمد وصلح وامنیت که برای ساکنان این کشور به یک آرزو تبدیل گشته بود برقرار گردیده ونظام مردم سالار که مردم برای سالیان طولانی در پی آن بودند برسر کار آمد، از قضا این بار منافع آمریکا در عرض منافع مردم افغانستان قرار گرفته واین به نفع  مردم افغانستان  می باشد .
حمله آمريكا به افغانستان و تأسيس دولت موقت و انتقالي افغانستان را به عنوان يك كشور بين امللي ارتقا داد.
نيرو‌هاي پاسدار صلح و نظارت سازمان ملل بربازسازي و امنيت كشور، ‌خبر از جهاني و بين المللي شدن افغانستان مي‌دهد.12
فضاي جديد بوجود آمده براي مردم افغانستان يك فرصت طلايي محسوب مي‌شود حادثه يازدهم سپتامبر باعث شد كه افغانستان مورد توجه جامعه جهاني قرار بگيرد به اقتضاي شرايط موجود كه جامعه جهاني از آن حمايت مي‌كند سياست اكثر كشور‌هاي كوچك و بزرگ بر اين استوار گشته كه افغانستان باثبات و داراي دولت دموكراتيك و مردمي با حضور همه اقوام و مذاهب، به نفع جامعه جهاني و دولت‌هاي منطقه است و اين فرصت بزرگ براي افغانستان است.
شرايط جديد به رغم ناگواري‌هاي آن براي بخش‌هاي از جامعه، يك فرصت محسوب مي‌شود، ‌تصور براين است كه اين بارمعجزه دموكراسي غربي بتواند به منازعه ديرپاي تقسيم قدرت فيمابين گروه‌هاي قومي در كشور مهر پايان نهد.
با فرو غلطيدن كشور در دامان قدرت بزرگ، زمينه دخالت قدرت‌هاي كوچك و بزگر منطقه‌اي و فرا منطقه‌اي ديگر را سد سازد.13
با توضيحات طولاني كه راجع به نقش آمركيا در تحولات افغانستان ذكر شد اين موضوع تا حدودي روشن گشت كه آمريكا قبل از يازدهم سپتامبر خواهان بر قراري حكومت اسلامي در افغانستان نبوده است چون برقراری چنین حکومتی در آن زمان با منافع آمریکا ساز گار نبود ودلایلش ذکر شداما بعد از يازدهم سپتامبر با تحولاتي كه در سطح منطقه‌اي و بين المللي بوقوع پيوست سياست آمريكا نيز دچار تغييرات مهم گرديد.
با بوجود آمدن فضای جدید در عرصه بین الملل وباتوجه به شرایطی که در افغانستان ایجاد شده بر قراری جمهوری اسلامی در این کشور، دیگر آن نتایج وپیامدهای را که برقراری حکومت اسلامی دردوران مجاهدین برای آمریکا دربر داشت، در پی ندارد چون این نظام ازيك طرف از حمایت گسترده مردمی برخوردار است وساز گار با فرهنگ ، سنت وارزشهای اسلامی مردم این کشور می باشد واز طرف ديگر سازگار وهمساز با سياستهاي ايالات متحده مي باشد. بر خلاف آن زمان که موفقیت حکومت اسلامی نا ساز گار با منافع آمریکا بود، برعکس، امروزموفقیت جمهوری اسلامی در افغانستان می تواند توفیق آمریکا را درسایر نقاط جهان به همراه داشته باشد وبعنوان الگوی مردم سالاری دینی که سازگار با سیاستهای ایالات متحده است ، در دیگر کشورهای اسلامی مورد استفاده قرار گیرد چنانکه در عراق مشاهده می شود که آمریکا از الگوی افغانستان استفاده کرد هرچند تاوان بسيار سنگيني را پرداخت كرده ومي كند ولي بايد به اين نكته  توجه داشت كه آمريكا بدنبال حضور بلند مدت در عراق مي باشدو نظامي را مي خواهد در اين كشور مستقر با شد كه با منافعش سازگار باشد  واین اهداف آمریکا را تامین میکند. چناچه در این مورد خود آمریکائیها بعد از تشریح اهداف این کشور در قبال افغانستان می گوید:
 ....وبالاخره اشاعه موفقيت‌هاي بدست آمده در افغانستان به مثابه موضوع قابل مطالعه در زمينه ديپلوماسي همگاني براي ساير كشور‌ها تا دليل مبرهن براي حمايت از اهداف و ارزش‌هاي ايالات متحده آمريكا باشد.14
شرايط جديد افغانستان، در منطقه و در سطح كل شرايط جامعه جهاني اقتضا مي‌كند كه آمريكا مطابق با خواست مردم افغانستان سياست‌هاي خود را تنظيم كند؛ زيرا به خاطر شناختي كه آمريكا نسبت به مردم افغانستان پيدا كرد، چه در دوران جهاد وچه پس از آن به اين نتيجه رسيده است كه مردم افغانستان از هویت اسلامی خود جدا شدنی نیست و با ارزش‌هاي اسلامي و هويت ديني مردم نمي‌شود بازي كرد زیرا در غير اين صورت به سر نوشت شوروي دچار خواهد شد.
جمع بندي
در مجموع از آنچه كه راجع به نقش آمريكا در تحولات افغانستان گفته شد، مي‌توانيم نتيجه گيري كنيم كه سياست‌ها و عملكرد‌هاي ايالات متحده بعد از پيروزي مجاهدين تا يازدهم سپتامبر زمينه سازي براي حضور مؤثر و بلند مدت اين كشور در افغانستان بوده است و بعد از يازدهم سپتامبر زمينه‌هاي لازم و فضاي مناسب بوجود آمد، ‌حمايت مردم افغانستان و پشتيباني اكثر كشور‌هاي جهان از سياست آمريكا در قبال افغانستان تضمين خوب و اطمينان بخش براي آمريكا به شمار مي‌رود و از طرف ديگرحمايت آمريكا از نظام جديد اين كشور ، وزمامداران آن نيز در اين راستا مي باشد.
زمانيكه در گيري سراسر كشور را فرا گرفته بود همه مردم در انتظار روزنه اي بودند تا ازاين مخمصه نجات يابند وآمريكا نيز مترصد چنين فرصتي بود و حادثه يازدهم سپتامبر بهانه اي شد تا اين كشور وارد عرصه افغانستان گردد. از اين رو افغانستان براي اينكه به آن دوران برنگردد، نياز به يك قدرت برتر دارد تا از برخورد دوباره گروهها افغاني جلوگيري نمايد واز طرف ديگرآمريكا نيز براي حضوربلند مدت در منطقه نياز به يك پايگاه مطمئن ودائمي دارد از اين رودرافغانستان بهترين شرايط براي چنين حضوري فراهم مي باشد واين تمام آن چيزي است كه ايالات متحده بدنبال آنست.
 هرچندگروه طالبان والقاعده تاهنوزدر بخشهاي از افغانستان با نيروهاي ناتو وآمريكا درگير هستند ولي اين درگيري فراگير نيست واكثر مردم افغانستان از حضور آمريكا ونيروهاي بين الملي وناتو حمايت مي كنند اما اين حمايت نه ازروي رغبت وتمايل قلبي بلكه از روي ناچاري است چون اگر اين نيروها از افغانستان خارج شوند احتمال اينكه جنگهاي داخلي دوباره شعله ور شود بسيار زياد خواهد بود. در حاليكه مردم افغانستان به هيچ وجه خواهان چنين چيزي نيست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر