۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

ادبيات سياسي هنوز هم خصمانه است

ادبيات سياسي هنوز هم خصمانه است
سياست و قدرت، حوزۀ پر كشمكش و جنجال برانگيزي ست. زيرا پديدۀ ناياب بوده و همه در پي به دست آوردن آن هستند. از اين نظر بيشترين خصومت ها و دشمني ها و نيز رويارويي ها در اين حوزه رخ مي دهد. بر اساس تعريف برخي از دوستان، دو دوست و يا گروه هاي دوست را هيچ چيزي نمي تواند از هم جدا كرده و در برابر هم قرار دهد به گونه اي كه در برابر موضع گيري نمايند، اما يك پديده مي تواند و آن سياست است. پس، كشمكش ها، جنجال ها، خصومت ها و درگيري ها همواره در حوزۀ سياست و قدرت است. قرن ها تاريخ سياسي بشر با كشمكش و خصومت هاي سياسي و از اين نظر جنگ ها و خون ريزي ها، گذشته است. در عرصۀ سياست بين الملل و اختلافات كه بين كشورهاي عمدتا شاهي پيش مي آمد، دو طرف از خصومت و خشونت سياسي استفاده نموده و تلاش مي نمودند از رهگذر زور نظامي نظرش را بر طرف بقبولانند. در داخل جامعۀ سياسي تيم و يا شخص حاكم، منتقدين و گروه هاي سياسي رقيب را فرصت نفس كشيدن نمي داد و چوبه هاي دار و يا ميله هاي زندان، سرنوشت محتوم آنان بود.
  وضعيت حاكم در زندگي سياسي جوامع بشري، همۀ انديشوران به ويژه سياست دانان را نگران كرده بود. مي خواستند طرح نوي را در اندازند، تا سياست و قدرت انساني تر و خشونت ها و خصومت هاي موجود از اين حوزه رخت بر بندد. سياست و قدرت همچنان ناياب و يا كمياب است و نمي توان همۀ گروه هاي قدرت خواه را در زمان واحد به كرسي قدرت نشانيد. بايد يكي در قدرت باشد و ديگران بيرون از قدرت. اما از سوي ديگر، تنها گزينۀ زدودن خشونت ها و خصومت هاي فزاينده از حوزۀ سياست و قدرت، تحمل، پذيرش، تساهل و مداراي سياستگران و گروه هاي سياسي ست. يعني در صورت مي توان خشونت و خصومت را از صحنۀ سياست برچيد كه سياستگران و گروه هاي سياسي از تحمل و پذيرش و مدارا در برابر همديگر استفاده كنند.
  اين امر نيز زمان ميسور و ممكن خواهد بود كه ادبيات سياسي يا به تعبير بهتر، زبان مروج سياسي تغيير نمايد. در فضاي سياسي كه خشونت و خصومت حاكم است، زبان مكالمۀ سياست مدران نيز، خشن، تند و سخت است. از كلمات چون منافق، مزدور، خاين، جاني و ..... استفاده  شده  و رقيب  متهم مي گردد. اين جاست كه درگيري لفظي به درگيري هاي نظامي و اعمال خشونت ميانجامد. پس بايد زبان مكالمۀ سياسي نرم تر و انساني تر گرديده و به جاي كلمات چون خاين و منافق از دوستان سياسي و رقباء كارگرفته شود. گروه ها و حلقات سياسي به نظرات و ديدگاه هاي همديگر به ديد حرمت نگريسته و همديگر را به عنوان يك عضو و يك شهروند مسوول تحمل نمايند. درين صورت است كه گروه ها و حلقات و نيز نخبگان سياسي، بر نظريات همديگر حرمت نهاده و به عنوان يك رقيبِ صاحب راي و ديدگاه مي پذيرند.
   انساني تر شدن و نرم شدن دنياي سياست و بازي هاي سياسي هم قطار با مفهوم جديد سياسي چون دموكراسي ست. با راه يافتن اين مفهوم در زندگي سياسي جوامع، به تدريج احزاب سياسي متعدد و متفاوت ظهور كرده و مسوولين و هواداران احزاب و نيز نخبگان حزبي كه قدرت را در دست دارند، تحمل و پذيرش نهادينه گرديده و ادبيات سياسي نيز نرم تر و منطقي تر مي گردد.
   افغانستان سرزمين جنگ زدۀ ست كه شايد يكي از كشورهاي ست كه بيشترين خصومت ها و خشونت هاي سياسي را متقبل گرديده است. همواره جنگ قدرت در اين سرزمين وجود داشته و با ريختاندن خون مردم، افسران ارتش و يا حتي اليت قدرت پيشين، حكومت دست به دست گرديده است. بنابر اين زندگي سياسي در گذشتۀ كشور به گونه اي بود كه نخبگان سياسي و حلقات قدرت خواه، حتي حاضر نبودند همديگر را تحمل نموده و با هم كار نمايند. پس از ختم دوره هاي شاهي و نيز حكومت هاي نيم بند و چند روزۀ حلقه هاي موجود در درون احزاب خلق و پرچم، در دورۀ پيروزي مجاهدين و بعد تر گروه طالبان نيز خصومت و خشونت سياسي به خوبي قابل لمس بود. گروه هاي سياسي همديگر را به دشمنان وطن، وطن فروش و خاينين ملي وصف مي نمودند. پس ادبيات سياسي به صورت كلي خشن و دور از مدارا و تحمل بود.
  پس از سقوط گروه طالبان و برپايي نظام نسبتا جديد در كشور، گوش هاي مردم با آوازها و صداهاي مبني بر حاكميت دموكراسي، برابري و همپذيري سياسي آشنا گرديد. همكاران خارجي نهادينه نمودن دموكراسي را شعار دادند و گروه هاي سياسي افغاني هم با اظهار ندامت از رويارويي هاي پيشين، بر ضرورت و پايبندي به همپذيري سياسي تاكيد نمودند. پس انتظار اينست كه پس از گذشت بيش از يك دهه از برپايي نظام و بازگشايي فضاي جديد سياسي، ادبيات و زبان سياسي هم دچار تغيير شده باشد. انتظار اينست كه پس از ده سال مشق و تمرين و تجربۀ دموكراسي، حلقات و جناح هاي سياسي واژه هاي چون خاين، منافق و وطن فروش را  ديگر به زبان نياورده و با استدلال هاي علمي و منطقي نظريات، رفتارها و سخنان و يا سياست هاي طرف را نقد نمايند، به نظر همديگر به ديد حرمت نگريسته و تحمل نمايند كه ديگران چه مي گويند و چه نوع انديشۀ را دارند.
به عنوان نمونه، بحث امضاي موافقتنامه دوجانبه امنيتي بين افغانستان و امريكا به عنوان بحث مسلط مطرح است و حكومت افغانستان در صورت پذيرش خواست هايش از سوي امريكا مي خواهد وارد همكاري هاي نزديك نظامي و امنيتي با امريكا گردد. اين يك طرح و نظر است. اما برخي ها به مخالفت پرداخته و كساني را كه رضايت به اين كار دهند، خاينان ملي خواندند. در حالي كه اين كار روش درست مخالفت و انتقاد سياسي نيست بلكه بايد با منطق و استدلال و با زبان نرم و انساني به نقد ديدگاه هاي طرف مبادرت ورزيد.


  بهر حال زبان و ادبيات سياسي متاسفانه هنوز، خشن و غير انساني ست. كاربرد واژه هاي چون خاين، منافق، وطن فروش و مزدور را ادبيات جديد و مسلط در دنياي سياست امروزين بر نمي تابد. كاربرد واژه هاي اين چنيني، خشونت و خصومت را بيش از بيش افزايش خواهد داد.

۱۳۹۲ شهریور ۱۷, یکشنبه

انتخاب شورای ولایتی و تاثیر آن بر همگرایی ملی

عتیق الله " فرهمند "
یکی از انتخاباتی که در افغانستان و در قانون اساسی این کشور روی آن تاکید شده است، انتخابات شورای ولایتی است. این انتخابات همزمان با انتخابات سراسری ریاست جمهوری در کشور برگزار می گردد.  تا کنون در مورد اهمیت انتخابات ریاست جمهوری و همچنین انتخابات شورای ملی سخن های زیادی گفته شده است، اما به نظر می رسد در زمینه انتخابات شورای ولایتی به شکلی، کم توجهی در رسانه ها شکل گرفته است.  بدیهی که از نظر معیار و میزان، انتخابات شورای ولایتی  در مرحله ومنزلت پایین تر از این دو انتخابات دیگر قرار دارد. اما آن چه مسلم است، اهمیت کارکردی  و مردمی این انتخابات است که به دلیل  تعامل بسیار نزدیک و همیشگی نمایندگان با مردم، از کارایی و  موثریت بیشتر و وجهه دموکراتیک تری برخوردار است. اهمیت نمایندگان شورای ولایتی را می توان از منظر های مختلفی بررسی کرد، اما آن چه در این نوشته برجسته گردیده است، نقش ارتباطی این نمایندگان و شورا میان مردم و طبقات پایین اجتماعی و دولت مردان و زعمای سیاسی بالامقام است. به بیان بهتر علاوه بر نقش های دیگری که شورای ولایتی و نمایندگان آن می توانند ایفا نمایند، رابطه شبکه ای و ارتباطی آن از اهمیت بالاتری برخوردار است. همین ویژگی است که در این نوشته بیشتر شکافته شده و آن چنان که شرحش خواهد آمد، بسترساز همگرایی و همنوایی بیشتر ملی و کشوری خواهد شد.  دموکراسی موفق ترین نظام سیاسی است که تاکنون در تاریخ بشری تجربه شده است. ارزش واهمیت حیاتی دموکراسی در مرحله اول ماهیت مردمی و توده ای آن بر می گردد. در حالی که سایر نظام های سیاسی با خواست نخبگان حاکم و بدون در نظر داشت آرای مردم و دیدگاه آنان شکل می گیرد، دموکراسی اما، نوع نظام سیاسی است که جز با اراده مردم و خواست آنان هیچ حرکتی را انجام نخواهد داد. برای چنین هویتی است که بسیاری از اندیشمندان حوزه سیاست؛ دموکراسی را پدیده ارزش محور دانسته و صرفا به کارکرد ابزاری و انتخابی آن بسنده نمی کنند.
یکی از دلایل پویایی و مانایی نظام های دموکراتیک، نقش انتخابات در فرایند چرخش نخبگان است. بدون تردید نه عده ای نخبه توان مدیریت همیشگی و مدام کشور را دارند و نه دیگرانی که به گونه ای در حاشیه مانده اند، ناتوان از هدایت سکان کشتی سیاست در جامعه اند. از این رو، یکی از ارکان دمکراسی چرخش نخبگان و انتقال قدرت سیاسی واداری است. این گفتمان در بیان دیگر می تواند تحت عنوان کثرت گرایی مورد مداقه قرار گیرد. کثرت گرایی در نظام های دموکراتیک یکی از اصول و مولفه های پایدار و غیر قابل اجتناب است. تاکید بر تنوع به گونه ای مبارزه با هرگونه افراط گرایی و اتکا به اصل بر وحدت است . به بیان دیگر، کثرت گرایان در در وهله اول تاکید دارند که جامعه از طیف ها و گونه های مختلف تشکیل شده است. برای ایجاد همگرایی لازم است تا به همگان فرصت بروز و اظهار وجود داده شود؛ این امر امکان ناپذیر می نماید، مگر آن که نوعی یکسان باوری و یکسان نگری میان همه اقوام و مذاهب و لایه های موجود اجتماعی موجود در یک جامعه قابل باشیم.
افغانستان  کشور رنگین کمان است. تنوع در قوم، مذهب، جغرافیا و خرده فرهنگ ها و رسم ورسوم محلی یکی از شاخص ها و ویژگی های این کشور رنگین کمان است. از این رو همانسان که تاحالا نیز مشاهده کرده ایم؛ تاکید بر انحصار گرایی و  حکومت تک قطبی پاسخ مناسب و طرح مطابق به واقع برای این کشور نیست.  در واقع امر جنگ های سه دهه ای در افغانستان ماحصل برداشت انحصار گرایانه، باور نفی انگارانه و اعتقاد به حدیث "من کل مطلق هستم" بود. تجربه این جنگ های تلخ و اسیب های جدی که برای تمامی اقشار و اقوام ساکن در کشور وارد کرد، به نوعی موئید  این ایده است که باید طرحی جامع بر مبنای همه انسان های ساکن این سرزمین فراهم کرد و این گونه بر تمام هواخواهی ها و تمامت گرایی های افراط گرایانه خط بطلان کشید
 بهترین شیوه برای این هویت دادن به ساختار تکثر گرایانه، برگزاری انتخابات و شرکت داوطلب ها برای رقابت در این معرکه مردمی است. انتخابات کاکردهای زیادی دارد که در این  مجال فرصت بحث آن نیست، تنها می توان به این نکته اشاره کرد که فرایند برگزاری انتخابات علاوه بر مشارکت عمومی و مردمی برای تعیین سرنوشت سیاسی کشور، بستر ساز رقابت کارایی و موثریت افرادی است که خود را برای تصدی موقعیت های انتخاباتی نامزد کرده اند.
به دلیل اعتبار و اهمیت انتخابات در نظام دموکراتیک، شیوه ها و سطوح مختلفی برای تعیین کنندگی و ابراز قدرت وجود دارد. انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات شوارای ملی، انتخابات شورای ولایتی و انتخابات شورای ولسوالی را از آن جمله می توان نام برد. حتی در سطوح پایین تر انتخابات شورای شهر و شورای قریه جات نیز وجود دارد که در افغانستان هنوز به آن پرداخته نشده است. در این مجال به اهمیت انتخابات شورای ولایتی  و تاثیر آن بر همگرایی ملی می پردازیم.
کشورها به طور معمول از حوزه ها و بخش های متفاوت و مختلفی تشکیل شده است. در افغانستان اما، جغرافیای کشوری در مرحله اول به ولایات، سپس به ولسوالی ها و همین طور به مراکز و مناطق کوچکتری تقسیم می شود. بدیهی است که اولین واحد  جغرافیایی که از نظر سیاسی و اداری دارای استقلالیت نسبی و دارای مرزهای مشخص جغرافیایی باشد، از اهمیت بیشتری برخوردار است.  ولایت در کشورما دارای چنین جایگاهی است. هر ولایت دارای نهادهای سیاسی و مقامات مختلف مستقل است که در نهایت به شکلی به مرکز کشور مرتبط می شود. در این میان بسیاری از مقامات سیاسی و نظامی از سوی مرکز در ولایات گماشته می شود، تنها در سطح ولایت، نمایندگان شورای ولایتی با رای مستقیم مردم و مطابق به قانون  به دور از هرگونه تصرف مقامات سیاسی پایتخت برگزیده می شود.
نقش شورای ولایتی در مجموع از دو زاویه قابل بحث است. نخست این که این شورا، نوعی پارلمان کوچک در درون ولایات است که از جانب مردم و متناسب با اختیارات خود بر مقام های سیاسی و نظامی نظارت می نمایند. به سخن دیگر، وجود نمایندگان شورای ولایتی در هر ولایت، نوعی توازن قدرت مردم در برابر مقاماتی است که با تصرف و اختیارات قانونی مقامات متسقر در پایخت گماشته می شود. به دلیل ماهیت دموکراتیک نظام سیاسی، می باید نهادی به نمایندگی مستقیم مردم در راست و ریس امور وجود داشته باشد تا ضمن همکاری با نهادهای حکومتی، از وظایف و عملکرد آنان نظارت به عمل آورند و در صورت تخطی به نمایندگی از مردم در برابر آن قد علم نماید. از سوی دیگر، این شورا نقش حیاتی وغیر قابل انکار در همگرایی ملی بر عهده خواهد داشت. نمایندگان منتخب شورای ولایتی در تمام ولایات از سویی،  دارای موقعیت و موقفی هستند که در هم قطاران آنان در سایر ولایات بر آن تکیه زده اند، علاوه بر آن، نمایندگان در این شورا، به مثابه پل ارتباطی میان مردم و مقامات اعزامی از پایتخت به شمار می رود؛ یعنی این شورا نقش شبکه ارتباطی میان مردم عادی و توده در مناطق مختلف ولایات را با نمایندگان سیاسی و نظامی بلند پایه حکومت در ولایت پدید می آورد. از این رهگذر شورای ولایتی اهرم اصلی اتصال خواست ها و احساسات مردمی ولایتی به پایتخت و از آن طریق به شوراهای ولایتی ولایات دیگر و در نهایت مردم آن ولایات خواهد بود. این شبکه ارتباطی همچون چتر بزرگ و کلانی سراسر کشور را به هم وصل کرده و نوعی همگرایی و استحکام ساختاری میان مناطق مختلف کشور به وجود می آید.
نتیجه این که شورای ولایتی علاوه بر آن که تبلور عینی اراده مردمی درسطح ولایت و ناظر بر آعمال فرستادگان حکومت از مرکز می باشند، به دلیل ماهیت ارتباطی شبکه ای اش، نوعی پیوند ساختاری میان ولایات مختلف وخواست های آنان ایجاد می نماید که نتیجه آن در همگرایی ملی و درهم تنیدگی مردم ولایات مختلف افغانستان  تاثیر بی بدیلی خواهد داشت.

۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

بررسی نقش آمریکا در تحولات افغانستان

عتیق لله " فرهمند "



1ـ قبل از دوران جهاد و تجاوز شوروي در افغانستان 2ـ بعد از تجاوز شوروي و دوران جهاد 3ـ بعد از پيروزي مجاهدين و خروج نيروهاي شوروي از افغانستان 4ـ پس از حکومت مجاهد ین ودر دوران طالبان 5- بعد از وقوع حادثه يازدهم سپتامبر 2001 ميلادي
اينك دوره اول را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
1ـ قبل از اشغال افغانستان
قبل از تجاوز شوروي سابق به افغانستان و آغاز جهاد بر عليه آن, آمريكا توجه چنداني به افغانستان نداشت و حضور اين كشور در افغانستان فقط در حد اجراي پروژه‌هاي اقتصادي خلاصه مي‌شد واز نظر سياسي جايگاه خاصي در سياست خارجي خود براي افغانستان و تحولات آن قائل نبودند و حتي كشورهاي غربي نيز سياست خاصي راجع به افغانستان نداشتند.
در چند دهه اخير آمريكا و حتي ممالك غربي توجه خاصي به افغانستان نداشته و ميزان توجه آن درحد جلوگيري از گسترش نفوذ شوروي بوده و معمولا به خواستها و تقاضاهاي كمك افغانستان توجهي نمي‌كرده اند.1
افغانستان قبل از دوران جهاد و تجاوز شوروي اهميت خاصي براي ايالات متحده آمريكا نداشته و اين كشور را بعنوان حيات خلوت ابر قدرت شرق پذيرفته بود و فقط به افغانستان در حدي توجه داشت كه نفوذ شوروي فراتر از آن كشور گسترش پيدا نكند, چنانكه به درخواست محمد داود مبني بر حمايت از دولت او در مقابل شوروي جواب مثبت از طرف آمريكا دريافت نشد.
در نتیجه، ایالات متحده قبل از تجاوز شوروی به افغانستان سیاست خاصی در ارتباط به آن نداشت واین کشوراز جایگاهی در سیاست خارجی آمریکا برخوردار نبود و افغانستان برای آنها بعنوان حوزه نفوذ اتحاد جماهیر شوروی پذیرفته شده بود.
2ـ پس از اشغال ودر دوران جهاد
آمريكا همان طوريكه گفته شد قبل از تجاوز شوروي به افغانستان توجه چنداني به اين كشور نداشت.اما بعد از تجاوز شوروي سابق به افغانستان,احساسخطركردوسياست خودراتغيير داده و به حمايت ازمجاهدين پرداخت و با محكوم كردن تجاوز شوروي خواستارخروج آن از افغانستان گرديد. آمريكا در دوران جهاد از طريق پاكستان به حمايت مالي, تسليحاتي از گروه‌هاي مجاهدين مقيم پاكستان پرداخت و در پي ضربه زدن به رژيم كمونيستي كابل و اتحاد جماهير شوروي بر آمد.
آمريكا از تجاوز شوروي به عنوان خطر توسعه كمونيسم بهره برداري كرد و براي ضربه زدن به شوروي به حمايت نسبي مجاهدين برخاست و براي آسيب رساندن به اتحاد شوروي وتضعيف آن و پيش برد اهداف و سياستهاي خود, از مجاهدين حمايت كرد,‌مقدار كمك آمريكا در حد ضربه زدن به شوروي بود نه در حد تقويت مطلوب گروههاي مجاهدين.2
انگيزه اصلي آمريكاازحمايت مجاهدين فقط به خاطر ضربه زدن به شوروي و جلوگيري از نفوذ آن به كشورهاي طرفدارآمريكابودوعمده اهداف اين كشور منحصر به همين مورد مي‌شد و سياست خاصي براي ايجاد حكومت جديد با ثبات در افغانستان نداشتند و به عبارت ديگر ايالات متحده بخاطر حمايت از مردم افغانستان از مجاهدين پشتيباني نمي‌كرد بلكه هدف آن كشور اين بود كه از افغانستان بعنوان سدي در مقابل نفوذ كمونيزم استفاده مي‌كرد.
بدون ترديد ايالات متحده آمريكا يكي از مهمترين حاميان مالي و تسليحاتي گروههاي جهادي افغانستان در دوران اشغال اين كشور توسط شوروي سابق محسوب مي‌شود.
اين امر از سوي تصميم گيرندگان سياست خارجي آمريكابا ترس ا زنفوذ كمونيزم و گسترش حوزه نفوذ شوروي توجيه ميگرديد.3
در واقع سياست آمريكا دراين دوره زماني اين بودكه شوروي را در افغانستان زمين گير كندو انتقام شكست خود در ويتنام را از اتحاد جماهير شوروي بگيرد.
از آنجايي كه سياست آمريكا دردوران جهاد,‌مهار اتحاد جماهير شوروي و متوقف كردن آن بود، بعد از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان با اينكه حكومت داكتر نجيب الله بر سركار بود و رژيم كمونيستي بر كشور حاكم بود, افغانستان را به حال خود رها ساخت و این كشور رادرمیان بحران بزرگي تنها گذاشت.
با توجه به اينكه اكثر قريب به اتفاق گروههاي جهادي هدف شان را شكست رژيم كمونيستي و خروج نيروهاي شوروي و استقرار دولت اسلامي اعلام كرده بودند آمريكا با به وجود آمدن يك حكومت اسلامي ديگر در كنار جمهوري اسلامي ايران موافق نبود لذا بعد از پيروزي مجاهدين در استقرار دولت اسلامي مجاهدين نه تنها هيچ كمكي نكرد بلكه در پي ضربه زدن به آن برآمد و اين كار رااز طريق پاكستان ابتدا با حمايت از گروههاي خاصي انجام مي‌داد و سپس از آن با ايجاد گروه طالبان سياست بي ثبات کردن این کشوررا در پيش گرفت.
آمريكا بعد از پيروزي مجاهدين ديگر انگيزه براي حمايت از دولت اسلامي گروههاي جهادي نداشت و تمايلي هم براي تشكيل دولت اسلامي در افغانستان نداشت چنانكه بعد از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان آمريكا به هدف خود رسيد و مردم افغانستان را تنها گذاشت و در قبال جنگهاي داخلي بعد از پيروزي مجاهدين در ظاهر سياست بي طرفي در پيش گرفته و در خفا با حمايت از گروههاي خاصي توسط پاكستان تفرقه افكني مي‌كرد.
سياست آمريكا در ظاهر:
پس از خروج نيروهاي شوروي از افغانستان و به دنبال آن سقوط رژيم كمونيستي كابل, انگيزه اصلي آمريكا درتوجه به مسائل افغانستان از بين رفت.
درمقطع جنگ داخلي افغانستان, آمريكا بيشتر موضعي بيطرفانه, همراه با توصيه‌هاي اخلاقي به مذاكره براي ختم جنگ در پيش گرفت.4
اما سياست آمريكا در خفا:
پس از تشكيل دولت اسلامي مجاهدين در افغانستان هم با كمك همدستان خود در منطقه, به تفرقه افكني ميان گروههاي مجاهدين پرداخت وبا حمايت‌هاي مستقيم و غير مستقيم از پاره‌اي گروهها, جنگ و درگيريهاي سختي را از اواسط تابستان 1371 بر مجاهدين و دولت افغانستان تحميل كرد.5
آمريكا هرگز نمي‌خواست كه افتخار شكست دادن ابر قدرت شرق كه باتكيه بر هويت اسلامي مردم افغانستان صورت گرفت, باعث شودكه در نقاط ديگر جهان جنبشهاي رهايي بخش و اسلامي با الگو قرار دادن مجاهدين افغانستان به مبارزه بر عليه دولت‌هاي استكباري بپردازد و آنها را نسبت به پيروزي اميدوار سازد و در نتيجه خيزش عمومي مسلمانان را در پي داشته باشد لذا به تخريب چهره جهادگران و رهبران آنها پرداخت.
آمريكا تمايلي به تشكيل دولت اسلامي مجاهدين نداشت چنانچه درآن ايام دولت سقوط مي‌كرد (منظور دولت دكتر نجيب الله بعد از خروج شوروي از افغانستان) پيروزي ديگري هم به نام مجاهدين و اسلام ثبت مي‌شد و دولت اسلامي قويتري سر كار مي‌آمد.6
آمريكا مخالف تشكيل دولت اسلامي بود, شوروي هم چنين دولتي را نمي‌پذيرفت لذا هم آمريكا وهم شوروي موافقتي با تشكيل دولت اسلامي نداشتند و از تلاش براي جلوگيري از پيروزي ديگر مجاهدين دريغ نمي‌كردند.7
بعد از پيروزي مجاهدين آمريكا دو سياست را در قبال افغانستان در پيش گرفت.
1ـ چهره جهادگران كه باتكيه بر ارزشهاي ديني و اسلامي بر ابر قدرت شرق پيروز شدند, مخدوش گردد.
2ـ صحنه افغانستان بصورتي درآيد كه الگوي ناخوشايندي از مبارزات ديني و ضد استعماري براي مسلمانان جهان ترسيم گردد تا مبارزين مسلمان در ديگر نقاط جهان نسبت به پيروزي شان نااميد گشته و از پيگيري هدف تشكيل حكومت‌هاي اسلامي منصرف شوند.
آمريكا همواره در صدد بوده است كه سياست خارجي خود را برابر تحولات افغانستان را بگونه‌اي تدوين كند كه اولا چهره افتخار آميز جهادگران افغانستان كه با الهام ازتعاليم ديني و آموزه‌هاي اسلامي تحقق يافت مخدوش گردد و ثانيا صحنه افغانستان پس از پيروزي به گونه‌اي ترسيم گردد كه الگوي دردناكي از دستاوردهاي مبارزات ديني و ضد استعماري را براي مسلمانان و پيشگامان مبارزات ضد استعماري ارائه كرده و درنهايت انگيزه مبارزه, انقلاب و استكبار ستيزي را نابودسازد زيرا پيروزي جهادگران افغانستان بر بزرگترين ارتش دنيا (ارتش سرخ) براي دنيا باور نكردني و سرمشق بود.8
همان طوريكه گفته شد آمريكا بعد از پيروزي مجاهدين دو سياست را در پيش گرفته بود يكي سياست اعلامي كه بي طرفي آن كشور در جنگهاي داخلي را اعلام مي‌كرد و دوم سياست اعمالي: سياست آمريكا در عمل اين بودكه نگذارد يك دولت اسلامي با ثبات و قدرت مند بر سركار آيدچون در آن صورت الگوي مي‌شد براي ديگر كشورهاي اسلامي و گروههاي اسلام گرا كه براي تشكيل حكومت اسلامي به پا مي خواستندوانقلاب مي‌كردند و اين به نفع آمريكا نبود چون از انقلاب اسلامي درايران شكستي سختي را متحمل شده بود و نمي‌خواست كه در افغانستان نيز چنين حكومتي سركار بيايد و بعد از آن در ساير كشورهاي اسلامي.
لذا براي خاتمه درگيري بين مجاهدين هيچ اقدامي انجام نمي‌دهد.
ادامه جنگ داخلي در افغانستان با خواست اساسي غرب و آمريكا براي زهر چشم گرفتن از همه خيزش‌هاي رهايي بخش بود تا دور نماي آينده شان را در افغانستان ويران ببينند.9
هدف از بررسي سياست آمريكا در چند دوره زماني در افغانستان به اين دليل است كه ما ببنيم كه چرا ايالات متحده آمريكا با چنين سابقه‌اي نسبت كه به ايجاد حكومت اسلامي در افغانستان داشته, بعد ازتحولات يازدهم سپتامبر باز دوباره به تأسيس نظام جمهوري اسلامي در افغانستان رضايت مي‌دهد، آمريكا از قدرت و نفوذ كافي برخوردار بود كه حكومت كاملا سكولار و با مدل غربي بر سركار آيد و در قانون اساسي جديد نيز آنرا بگنجاند. ولي اينكه چرا اين كار را نكرده جاي بحث و بررسي بيشتر دارد.
اگر هدف آمريكا اعمال نفوذ در افغانستان است كه اين كاررا در زمان حكومت مجاهدين نيز مي‌توانست انجام بدهد و اگر هدفش تأسيس حكومت غير مذهبي و سكولار است چرا نظام جمهوري اسلامي تصويب شد و در نهايت اگر مي‌خواهد حكومت اسلامي در افغانستان سركار بيايد چرا در قبال مجاهدين سياست تخريبي در پيش گرفت و حتي به ايجاد طالبان و امارت اسلامي آن گروه اقدام كرد, اينها همه پيچيدگيهاي سياست آمريكا در قبال افغانستان را مي‌رساند. چنانچه راجع به سياست آمريكا بعد از پيروزي مجاهدين اين چنين تحليل شده.
آمريكا د راين دوره زماني نسبت به وضعيت افغانستان حالت يك ناظر را به خود گرفته است تا وقوع يازدهم سپتامبر, افغانستان ديگر آن اهميت عصر نظام دو قطبي را بعد از فروپاشي شوروي ندراد.
پرونده افغانستان از روي ميز سياست مداران آمريكا به آرشيو تاريخ سپرده شده است. عمده ترين عملكرد واهداف آمريكا قبل از يازدهم سپتامبر به طور خلاصه عبارتند از:
الف: رها كردن مجاهدين به حال خودشان به هدف زمينه سازي جهت بروز نزاع‌هاي ميان مجاهدين.
ب: حمايت نظامي و پولي از يك يا چند گروه خاص.
ج: حمايت اطلاعاتي از گروه‌هاي مورد علاقه و كارشكني در فرآيند صلح سازي ميان گروههاي جهادي با هدف خسته كردن مردم افغانستان از جنگ و فراهم كردن [زمينه حضور] آمريكا در افغانستان.10
در مجموع کل سیاستهای آمریکا در این دوره زمانی متمرکز بوده براینکه مجاهدین بعنوان یک الگوبرای سایر مبارزین اسلامی در سایر کشور های اسلامی تبدیل نشود وچهره آنها مخدوش گردد ومردم افغانستان از آنها بیزار گردد تا زمینه برای حضور پر قدرت این کشور در افغانستان فراهم گردد که در حقیقت چنین نیز شد.
4- در دوران طالبان
بعد از روي كار آمدن طالبان و تشكيل امارت اسلامي افغانستان و اعلام سياست سخت گيرانه اين گروه بر عليه زنان، دختران و سلب آزادي‌هاي مردم و ده‌ها احكام ضد بشري از طرف آن، حكومت ايالات متحده آمريكا اگر چه اين گروه و حكومت آنان را برسميت نشناخت ولي در عمل از آن گروه بدنام وبدكردار حمايت مي‌كرد و حتي در تأسيس آن نقش داشته است.
دولت آمريكا از بدو شكل گري جنبش طالبان بنابر اهداف و منافعي كه در منطقه دارد آنان را حمايت مي‌كند.
بنابر برخي شواهد دولت آمريكا همگام با پاكستان و برخي ديگر از كشور‌ها در راه اندازي و شكل گيري اين جنبش و گسترش آن سهيم بودند.
اين امر را زماني، ‌خانم بي‌نظير بوتو، نخست وزير مخلوع پاكستان صريحاً تأييد كرده او در مصاحبه‌اي با راديودولتي انگليس اظهار داشت:
 كه در راه اندازي جنبش طالبان، پاكستان، ‌تنها نبود، بلكه آمريكا و سفير انگليس در اسلام آباد نيز مؤثر بودند.11
از آنچه كه راجع به عملكرد آمريكا بعد از پيروزي مجاهدين گفته شد به اين نتيجه مي‌رسيم كه آمريكا خواهان برقراري حكومت اسلامي در افغانستان نبوده و اگر از امارت اسلامي طالبان حمايت مي‌كرد و حتي در تشكيل آن جنبش نقش داشته به خاطر بدنام كردن اسلام، ‌علما، مجاهد و طالب علم بوده است چون سياست ايالات متحده همانطوريكه گفته شد استقرار حكومت اسلامي در افغانستان نبوده و اگر طالبان را بوجود آوردن به خاطر مخدوش ساختن جهره اسلام بود و اينكه اسلام نمي‌تواند يك دين سياسي باشد و به عنوان ايدئولوژي حاكم بر جامعه مطرح باشد بلكه بايد دين را از سياست جدا ساخت، ‌اين سياست اصلي آمريكا بوده است اما بعد از يازدهم سپتامبر سياست آمريكا در قبال افغانستان كاملاً تغيير مي‌كند و بعنوان بازيگر اصلي وارد عرصه سياسي ـ نظامي اين كشور مي‌گردد و سياستش بيشتر بر تثبيت نظام پايدار و مبتني بر آرائ مردم استوار است علت اينكه چگونه چنين چرخشي در سياست آمريكا بوجود آمد را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
حادثه يازدهم سپتامبر 2001 با تمام فجايع كه در پي داشت باعث تغييرات عمده در سطح وسيع براي افغانستان گرديد، سقوط طالبان، موافقت نامه تاريخ ساز بُن، بر سر كار آمدن حكومت موقت و انتقالي، برگزاري لوي جرگه اضطراري و لوي جرگه قانون اساسي جديد و در نهايت تصويب آن و تصويب نظام جمهوري اسلامي براي حكومت افغانستان، برگزاري انتخابات رياست جمهوري براي اولين بار در تاريخ كشور و درنهايت انتخابات  نمايندگان پارلمان با مشاركت تمام اقشار جامعه ، اينها همه نتايج مثبتي بود كه حادثه يازدهم سپتامبر براي افغانستان در پي داشته است.
اما سياست آمريكا بعد از اين حادثه در رابطه با افغانستان دچار تغييرات بسيار اساسي گرديده است ،آمريكاي كه تا يازده سپتامبر2001 افغانستان را فراموش كرده بود و فقط در پي انجام نقش منفي در قبال تحولات افغانستان بود اكنون بعنوان يكي از بازيگران اصلي در صحنه سياسي ـ نظامي افغانستان تبديل شده است.
آنچه كه از رفتار آمريكا در طول يك دهه جنگ داخلي مجاهدين مي‌توان نتيجه گيري كرد اين است كه آمريكا به اهداف خود رسيد زيرا كه مجاهدين و رهبران آن بعد از تحولاتي كه پس از پيروزي مجاهدين بوجود آمد از نظر مردم افغانستان فاقد صلاحيت اداره افغانستان شناخته شد، چهره جهاد گران خدشه دار شد و كار به جاي رسيد كه به جنگ سالار و تفنگ بدوش تبديل شدند، اعتماد مردم نسبت به آنها از بين رفت و طالبان بدنام شدند حتي باعث سر افكندگي جامعه اسلامي گرديد،گروه‌هاي اسلام گرا در گوشه و كنار جهان كه روزگاري بعنوان نيرو‌هاي آزادي بخش ياد مي‌شدند، بعنوان تروريست‌هاي اسلامي معرفي شدند.
 بعد از يازدهم سپتامبر زمينه براي حضور آمريكا كاملاً آماده شد، بوجود آوردن طالبان، ‌حمايت از آن و ساقط كردن آن فكر مي‌شود كه يك سياست حساب شده براي بوجود آمدن فضاي كنوني بوده است. اكنون كلاً از نقش مثبت آمريكا سخن گفته مي‌شود و در عمل نيز آمريكا و همپيمانان او باعث دگرگوني‌هاي بسياري در عرصه افغانستان گرديده است .
هرچند آمریکا بدنبال منافع خود در منطقه وافغانستان می باشد اما این بارمردم افغانستان نیزاز سیاستهای این کشور در قبال افغانستان سود برده است چون رژیم قرون وسطای طالبان ازبین رفت ونظام دلخواه مردم این کشور برسر کار آمد وصلح وامنیت که برای ساکنان این کشور به یک آرزو تبدیل گشته بود برقرار گردیده ونظام مردم سالار که مردم برای سالیان طولانی در پی آن بودند برسر کار آمد، از قضا این بار منافع آمریکا در عرض منافع مردم افغانستان قرار گرفته واین به نفع  مردم افغانستان  می باشد .
حمله آمريكا به افغانستان و تأسيس دولت موقت و انتقالي افغانستان را به عنوان يك كشور بين امللي ارتقا داد.
نيرو‌هاي پاسدار صلح و نظارت سازمان ملل بربازسازي و امنيت كشور، ‌خبر از جهاني و بين المللي شدن افغانستان مي‌دهد.12
فضاي جديد بوجود آمده براي مردم افغانستان يك فرصت طلايي محسوب مي‌شود حادثه يازدهم سپتامبر باعث شد كه افغانستان مورد توجه جامعه جهاني قرار بگيرد به اقتضاي شرايط موجود كه جامعه جهاني از آن حمايت مي‌كند سياست اكثر كشور‌هاي كوچك و بزرگ بر اين استوار گشته كه افغانستان باثبات و داراي دولت دموكراتيك و مردمي با حضور همه اقوام و مذاهب، به نفع جامعه جهاني و دولت‌هاي منطقه است و اين فرصت بزرگ براي افغانستان است.
شرايط جديد به رغم ناگواري‌هاي آن براي بخش‌هاي از جامعه، يك فرصت محسوب مي‌شود، ‌تصور براين است كه اين بارمعجزه دموكراسي غربي بتواند به منازعه ديرپاي تقسيم قدرت فيمابين گروه‌هاي قومي در كشور مهر پايان نهد.
با فرو غلطيدن كشور در دامان قدرت بزرگ، زمينه دخالت قدرت‌هاي كوچك و بزگر منطقه‌اي و فرا منطقه‌اي ديگر را سد سازد.13
با توضيحات طولاني كه راجع به نقش آمركيا در تحولات افغانستان ذكر شد اين موضوع تا حدودي روشن گشت كه آمريكا قبل از يازدهم سپتامبر خواهان بر قراري حكومت اسلامي در افغانستان نبوده است چون برقراری چنین حکومتی در آن زمان با منافع آمریکا ساز گار نبود ودلایلش ذکر شداما بعد از يازدهم سپتامبر با تحولاتي كه در سطح منطقه‌اي و بين المللي بوقوع پيوست سياست آمريكا نيز دچار تغييرات مهم گرديد.
با بوجود آمدن فضای جدید در عرصه بین الملل وباتوجه به شرایطی که در افغانستان ایجاد شده بر قراری جمهوری اسلامی در این کشور، دیگر آن نتایج وپیامدهای را که برقراری حکومت اسلامی دردوران مجاهدین برای آمریکا دربر داشت، در پی ندارد چون این نظام ازيك طرف از حمایت گسترده مردمی برخوردار است وساز گار با فرهنگ ، سنت وارزشهای اسلامی مردم این کشور می باشد واز طرف ديگر سازگار وهمساز با سياستهاي ايالات متحده مي باشد. بر خلاف آن زمان که موفقیت حکومت اسلامی نا ساز گار با منافع آمریکا بود، برعکس، امروزموفقیت جمهوری اسلامی در افغانستان می تواند توفیق آمریکا را درسایر نقاط جهان به همراه داشته باشد وبعنوان الگوی مردم سالاری دینی که سازگار با سیاستهای ایالات متحده است ، در دیگر کشورهای اسلامی مورد استفاده قرار گیرد چنانکه در عراق مشاهده می شود که آمریکا از الگوی افغانستان استفاده کرد هرچند تاوان بسيار سنگيني را پرداخت كرده ومي كند ولي بايد به اين نكته  توجه داشت كه آمريكا بدنبال حضور بلند مدت در عراق مي باشدو نظامي را مي خواهد در اين كشور مستقر با شد كه با منافعش سازگار باشد  واین اهداف آمریکا را تامین میکند. چناچه در این مورد خود آمریکائیها بعد از تشریح اهداف این کشور در قبال افغانستان می گوید:
 ....وبالاخره اشاعه موفقيت‌هاي بدست آمده در افغانستان به مثابه موضوع قابل مطالعه در زمينه ديپلوماسي همگاني براي ساير كشور‌ها تا دليل مبرهن براي حمايت از اهداف و ارزش‌هاي ايالات متحده آمريكا باشد.14
شرايط جديد افغانستان، در منطقه و در سطح كل شرايط جامعه جهاني اقتضا مي‌كند كه آمريكا مطابق با خواست مردم افغانستان سياست‌هاي خود را تنظيم كند؛ زيرا به خاطر شناختي كه آمريكا نسبت به مردم افغانستان پيدا كرد، چه در دوران جهاد وچه پس از آن به اين نتيجه رسيده است كه مردم افغانستان از هویت اسلامی خود جدا شدنی نیست و با ارزش‌هاي اسلامي و هويت ديني مردم نمي‌شود بازي كرد زیرا در غير اين صورت به سر نوشت شوروي دچار خواهد شد.
جمع بندي
در مجموع از آنچه كه راجع به نقش آمريكا در تحولات افغانستان گفته شد، مي‌توانيم نتيجه گيري كنيم كه سياست‌ها و عملكرد‌هاي ايالات متحده بعد از پيروزي مجاهدين تا يازدهم سپتامبر زمينه سازي براي حضور مؤثر و بلند مدت اين كشور در افغانستان بوده است و بعد از يازدهم سپتامبر زمينه‌هاي لازم و فضاي مناسب بوجود آمد، ‌حمايت مردم افغانستان و پشتيباني اكثر كشور‌هاي جهان از سياست آمريكا در قبال افغانستان تضمين خوب و اطمينان بخش براي آمريكا به شمار مي‌رود و از طرف ديگرحمايت آمريكا از نظام جديد اين كشور ، وزمامداران آن نيز در اين راستا مي باشد.
زمانيكه در گيري سراسر كشور را فرا گرفته بود همه مردم در انتظار روزنه اي بودند تا ازاين مخمصه نجات يابند وآمريكا نيز مترصد چنين فرصتي بود و حادثه يازدهم سپتامبر بهانه اي شد تا اين كشور وارد عرصه افغانستان گردد. از اين رو افغانستان براي اينكه به آن دوران برنگردد، نياز به يك قدرت برتر دارد تا از برخورد دوباره گروهها افغاني جلوگيري نمايد واز طرف ديگرآمريكا نيز براي حضوربلند مدت در منطقه نياز به يك پايگاه مطمئن ودائمي دارد از اين رودرافغانستان بهترين شرايط براي چنين حضوري فراهم مي باشد واين تمام آن چيزي است كه ايالات متحده بدنبال آنست.
 هرچندگروه طالبان والقاعده تاهنوزدر بخشهاي از افغانستان با نيروهاي ناتو وآمريكا درگير هستند ولي اين درگيري فراگير نيست واكثر مردم افغانستان از حضور آمريكا ونيروهاي بين الملي وناتو حمايت مي كنند اما اين حمايت نه ازروي رغبت وتمايل قلبي بلكه از روي ناچاري است چون اگر اين نيروها از افغانستان خارج شوند احتمال اينكه جنگهاي داخلي دوباره شعله ور شود بسيار زياد خواهد بود. در حاليكه مردم افغانستان به هيچ وجه خواهان چنين چيزي نيست.

۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

سخنگوی وزارت دفاع: سخنان دانفور متناقص و غیر قابل قبول است

«ظاهر عظیمی» در واکنش به اظهارات اخیر جوزف دانفورد فرمانده نیروهای خارجی در افغانستان، اعلام کرد که پاکستان مانع اصلی مذاکرات صلح افغانستان است.

سخنگوی وزارت دفاع افغانستان در گفت‌وگو با تلویزیون «طلوع‌نیوز» بیان داشت: شواهد مستندی وجود دارد که پاکستان به مذاکرات صلح افغانستان آسیب رسانده است.
به گفته وی، آن عده از مخالفان که با دولت افغانستان رابطه برقرار کرده، توسط پاکستان دستگیر شده و یا هم زیر شکنجه جان باخته‌اند.
همچنین عظیمی در مصاحبه با خبرگزاری «پژواک» نیز اظهار داشت که سخنان اخیر دانفور متناقص و غیر قابل قبول است.
سخنگوی وزارت دفاع افغانستان با رد اظهارات فرمانده نیروهای خارجی در افغانستان گفت: دولت افغانستان به این باور است که سخنان دانفور نادرست است.
در همین حال وزارت خارجه پاکستان با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که اسلام آباد با تمامی جناح‌ها به منظور صلح و ثبات در افغانستان، در تماس است.
دانفور هفته گذشته با حضور در جمع سناتوران آمریکایی بیان داشت: فکر نمی‌کنم ادعای حامد کرزی در خصوص این که پاکستان به مذاکرات صلح افغانستان آسیب می‌زند، درست باشد.

۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه

خیز ناكام قطر در تحولات افغانستان


موج جدیدی از اخبار رسانه های بین المللی در مورد افغانستان حكایت از آن دارد كه قرار است نقطه عطفی در تحولات این كشور رخ دهد.
 به نقل از واحد مرکزی خبر ،  هر چند امریكا و طالبان بواسطه قطر توافقات خود را در خصوص ایجاد دفتر نمایندگی طالبان در دوحه نهایی كرده اند اما مقامات افغان با فراخواندن سفیر خود از قطر نارضایتی خود را نسبت به این تصمیم تحمیلی اعلام كرده اند. 
 

موج جدیدی از اخبار رسانه های بین المللی در مورد افغانستان حكایت از آن دارد كه قرار است نقطه عطفی در تحولات این كشور رخ دهد. این موج، دوباره بر قصه قدیمی مسئله مذاكره با طالبان تمركز كرده است با این تفاوت كه بنیان های مستحكم تری برای این هدف در نظر گرفته شده و با طی مراحل ابتدایی، قرار است یك دفتر نمایندگی سیاسی برای طالبان در قطر تاسیس شود. اما این مسئله با دو خبر دیگر تكمیل می شود.
مكمل اول این خبر خروج 10 هزار نیروی امریكایی از افغانستان است. یك هفته قبل از پایان ضرب‌الاجل خروج نظامیان آمریكایی از افغانستان، دستور 'باراك اوباما' رییس‌جمهوری آمریكا، برای عقب‌نشینی 10 هزار نظامی آمریكایی از افغانستان اجرا شد و این نظامیان خاك افغانستان را ترك كردند. خروج این نظامیان اولین گام برای پایان جنگ آمریكا در افغانستان و انتقال مسئولیت به نیروهای امنیتی افغان و پایان نقش نظامیان بین‌المللی تا پایان سال 2014 محسوب می‌شود. مقامات امریكایی اعلام كرده اند كه هم‌اكنون 91 هزار نظامی آمریكایی در افغانستان هستند كه از میزان 101 هزار نظامی امریكایی در ماه ژوئن به این تعداد كاهش پیدا كردند. امریكا می خواهد جای خالی نیروهای خارج شده از افغانستان را با ایجاد یك دفتر نمایندگی پر كند. بدون شك زمزمه ایجاد دفتر نمایندگی سیاسی، بخشی از طالبان را سرگرم این سناریوی جدید امریكایی می كند و بخشی از طالبان به نوبه خود از شدت فشارهای نظامی خود بر نیروهای خارجی می كاهند.
مكمل دوم را باید در اظهارات اخیر 'جو بایدن' معاون رییس جمهور امریكا، جست. وی اعلام كرده است كه: ' طالبان دشمن امریكا نیست'. این اظهارات را باید چرخش در مواضع به روش امریكایی دانست. بایدن دلیل حمله امریكا به خاك افغانستان را از بین بردن اسامه بن لادن و القاعده بیان كرده است نه دشمنی با طالبان. وی با تاكید بر این كه امریكا حاضر است با طالبان مذاكره كند، گفت: 'زمانی كه قصد گفت وگو با این گروه را داریم نباید آنها را دشمن بدانیم'. جو بایدن افزود: طالبان فقط در صورتی دشمن آمریكا است كه به القاعده اجازه دهد علیه آمریكا وارد عمل شود. در همین حال 'جی كارلی' سخنگوی كاخ سفید، ضمن دفاع از اظهارات جو بایدن، بیان داشت كه هدف آمریكا از حضور در افغانستان نابودی شبكه القاعده بوده است.
به عبارتی امریكا همزمان با كاهش نیروهای خود از افغانستان و ایجاد یك دفتر سیاسی در قطر برای طالبان به دنبال تغییر نگرش طالبان از طریق اظهار نظر مقامات رسمی است كه جو بایدن و جی كارلی در صف اول این مشی سیاسی قرار گرفته اند.

* جایگاه قطر در معادلات جدید امریكا – طالبان:
بی تردید جایگاه كشورهای عربی خلیج فارس در معادلات جدید آمریكا - طالبان قابل مقایسه با یك دهه گذشته نیست. در گذشته سیاست غالب این كشورها كه از آنها – به جز عربستان- به عنوان قدرتهای كوچك یاد می شود آن بود كه به لحاظ امنیتی زیر چتر امنیتی یك قدرت بزرگ قرار گیرند و با درآمدهای رانتی ناشی از نفت، امور سیاسی – اقتصادی خود را به پیش برند. اما امروزه این كشورها می خواهند با پشتوانه مالی ناشی از نفت و با استفاده از دیپلماسی، خود را از حلقه قدرتهای كوچك خارج كرده و در زمره قدرت های منطقه ای و تاثیرگذار در عرصه بین الملل تعریف كنند. اقدامات اخیر كشورهایی همچون قطر و امارات در این چارچوب قابل تفسیر است. این كشورها تلاش می كنند علاوه بر آنكه شاخصه های آمار اقتصادی خود را ارتقا می دهند آمار فعالیت های سیاسی – دیپلماتیك و حتی ورزشی خود را افزایش داده و هر آنچه را موجب ارتقای چهره آنان می شود كسب و عملیاتی سازند.
حل بحران طالبان در افغانستان به نمادی برای حل بخشی از بحران بین المللی تروریسم تبدیل شده است. كشوری كه بتواند در حل این بحران نقشی اساسی ایفا كند، علاوه بر آنكه دیگر واحدهای سیاسی را مدیون خود می كند، نقش خود را در نظام بین الملل افزایش خواهد داد. سه كاندیدا برای ایجاد دفتر نمایندگی سیاسی طالبان وجود داشت كه یكی تركیه و دیگری قطر یا امارات از كشورهای عربی بودند. امارات برای طالبان گزینه مناسب تری بود زیرا در دوره حاكمیت طالبان، آنرا به رسمیت شناخته بود اما از دیدگاه جامعه بین الملل امارات گزینه مناسبی نیست زیرا در دوره حاكمیت طالبان بر افغانستان بر خلاف جریان غالب حركت كرده بود. اما قطر در آن دوره همگام با دیگر كشورها موضع گیری كرد. به هر حال تا كنون از بین سه كاندیدای مطرح شده، قطر در گود مذاكرات قرار گرفته است و به هدف نزدیكتر است .
قطر می تواند به عنوان یك كشور عربی حمایت جهان عرب را كسب كند و به نماینده آنان در موضع گیری در قبال طالبان و یا به تعدیل كننده مواضع جهان عرب تبدیل شود. این كشور به دو دلیل توانسته جایگاه خوبی در بین دیگر كاندیدای حل بحران افغانستان كسب كند؛ یكی رابطه مطلوب با طالبان و دیگری رابطه با ایالات متحده امریكاست. قطر به عنوان بخشی از مجموعه عربی خلیج فارس به لحاظ ایدئولوژیك گرایشی موازی با طالبان دارد و نقطه برجسته اشتراك آن با طالبان حمایت از اهل سنت به خصوص شاخه تندرو آن یعنی سلفی ها است . قطر در قالب این مجموعه به طالبان كمك مالی می كرد. یكی از شاخصه های همگرایی قطر با طالبان را باید در اقدامات اخیر این كشور جست.
قطر در رویكردی جدید كه بخشی از آن تلاش برای كسب جایگاه عربستان در جهان عرب است، قصد دارد به پایگاهی تازه برای اسلام‌گرایان افراطی تبدیل گردد. 'شیخ حمد بن خلیفه آل ثانی' امیر قطر، روز جمعه 25 آذر ( 16 دسامبر) مسجد بزرگی در این كشور افتتاح كرد و نام آن را به نام بنیانگذار مكتب وهابیت 'شیخ محمد بن عبدالوهاب' گذاشت. این مسجد با وسعت 175 هزار متر مربع و ظرفیت 30 هزار نمازگزار مرد و 1200 نمازگزار زن، مجهز به مراكز آموزشی است. اما سخنرانی امیر قطر در این مراسم مهمتر از افتتاح و نام این مسجد بود. شیخ حمد از انتساب اجداد خود به بنیان‌گذار مكتب وهابیت سخن گفت و او را از مروجان مكتب و اندیشه‌های وهابیت در قطر و دیگر كشورها عنوان كرد. این اقدام امیر قطر به منزله چراغ سبزی به سلفی‌ها و وهابی‌ها تلقی شده كه می‌توانند از این كشور و این مركز به عنوان پایگاهی استفاده كنند. چنین كشوری كه سردمداران آن خود را ملزم به ترویج تفكرات وهابیت می‌دانند و سرمایه‌های هنگفتی در اختیار دارند، برای طالبان گزینه مناسبی است و توافق طالبان با دولت قطر حساب شده به نظر می ‌رسد.
از سوی دیگر قطر رابطه مطلوبی با امریكا دارد و سرمایه های نفتی این كشور می تواند جذابیت خاصی برای امریكا جهت نزدیك شدن واشنگتن به دوحه داشته باشد.

* ماهیت دفتر نمایندگی و موضع افغانستان
اصولا ایجاد دفتر نمایندگی سیاسی كاركردی همانند سفارت در یك كشور دارد. یعنی ایجاد دفتر نمایندگی به معنای شناسایی و به مثابه ایجاد مشروعیت برای یك كشور و یا یك گروه است. 'شناسایی و ایجاد مشروعیت' برای هر یك از بازیگران معنای متفاوتی دارد. در حالی كه 'شناسایی و ایجاد مشروعیت' برای طالبان یك هدف است، برای امریكا، ابزار پیشبرد اهداف تلقی می شود یعنی بخشی از بدنه طالبان می خواهد به فعالیت خود رسمیت بخشد اما امریكا شناسایی طالبان و دشمن ندانستن این گروه را آنطور كه 'بایدن' تفسیر می كند، پله اول حل بحران افغانستان می داند. برای قطر نیز ایجاد مشروعیت برای طالبان از طریق ایجاد یك دفتر نمایندگی در دوحه به منزله پهن كردن زمین بازی است كه دوحه هدایت بخشی از آن را بر عهده دارد و در كنفرانس های بین المللی بدون شك یكی از مدعوین خواهد بود.
با ایجاد نمایندگی سیاسی طالبان در دوحه هر كشور و یا واحد سیاسی، برای ارتباط با دفتر طالبان باید از فیلتر قطر عبور كند. به عبارتی قطر فعالیت های سیاسی رسمی طالبان را كنترل خواهد كرد.
با وجود آنكه ایجاد دفتر نمایندگی سیاسی طالبان در قطر می تواند در كوتاه مدت به بهبود اوضاع افغانستان كمك كند، مقامات افغان موافق این راهبرد نیستند و آنرا تحمیل شده می دانند. گفته می شود كه قطر و آلمان زمینه مذاكره امریكا و طالبان را فراهم كرده اند و سیاستمداران افغان در این روندهیچ نقشی ایفا نكرده اند. نارضایتی مقامات افغان را می توان در فراخواندن سفیر این كشور از قطر مشاهده كرد. این اقدام راهكاری عملی برای افغانستان در مقابله با مداخلات خارجی در امور این كشور است . فراخواندن سفیر افغانستان می تواند توافقات طالبان و امریكا را كه در دوحه نهایی می شود برای عملی شدن محتاج همكاری كابل كند.
* نتیجه گیری
تركیه، امارت و قطر سه رقیب اصلی بودند كه با جلب رضایت طالبان و مقامات افغانستان می خواستند به بازیگری جدید در معادلات این كشور تبدیل شده و نقش بین المللی خود را افزایش دهند. از بین این سه بازیگر تا كنون قطر بیش از دیگر كشورها به هدف خود نزدیك شده و توانسته رضایت طالبان و امریكا را كسب كند. اما مقامات افغانستان با مداخله گری امریكا مخالفت كرده و با فراخواندن سفیر خود از قطر خواستار رفع دخالت های خارجی و حفظ استقلال در تصمیم گیری های سیاست خارجی هستند.

۱۳۹۲ فروردین ۹, جمعه

امیدواری سازمان ملل به نتایج سفر قریب الوقوع حامد کرزی به قطر

یان کوبیش، فرستاده ویژه دبیر کل سازمان ملل در افغانستان می‌گوید که آنها امیدوارند سفر حامد کرزی رئیس جمهوری افغانستان به قطر نتایج مشخصی را به دنبال داشته باشد.

مقامات افغان به هارون نجفی‌زاده خبرنگار بی‌بی‌سی در کابل گفته اند که رئیس جمهور کرزی به زودی سفری به قطر خواهد داشت اما به دلایل امنیتی نمی توانند زمان مشخص آن را اعلام کنند.
حکومت افغانستان می‌گوید که حامد کرزی به دعوت امیر قطر به این کشور می‌رود تا با مقامات آن کشور در مورد توسعه روابط دو کشور گفت‌وگو کند.
دفتر نمایندگی سازمان ملل متحد در افغانستان – یوناما- اعلام کرد که آنان امیدوارند ایجاد دفتر قطر برای طالبان در روند صلح موثر واقع شود.
آقای کوبیش، در مورد سفر قریب الوقوع کرزی به قطر، به خبرنگاران گفت: " ما به برنامه سفر کرزی به قطر خوشبین هستیم و منتظر نتایج آن هستیم."
او تاکید کرد که آنها از روند صلح به رهبری افغانستان حمایت می‌کنند و در این راستا با حکومت افغانستان همکار هستند.
حکومت افغانستان با گشایش دفتر قطر برای طالبان موافقت کرده است ولی تا کنون روشن نیست که رئیس جمهور در این سفر این دفتر را افتتاح می‌کند یا نه.
سفر رئیس جمهور کرزی به قطر، برای انجام گفتگوهای صلح و پررنگ شدن نقش قطر در روند صلح، در حالی صورت می‌گیرد که پیش از این بارها حکومت افغانستان به نقش پاکستان در روند صلح تاکید کرده و از اسلام آباد خواهان همکاری صادقانه شده بود.
جاوید لودین معاون وزارت خارجه افغانستان در مصاحبه‌ای با خبرگزاری رویترز گفته است که افغانستان اکنون از پاکستان ناامید شده و روند صلح را بدون حمایت پاکستان ادامه می‌دهد.
این درحالی است که طالبان تا کنون تاکید داشته اند که مستقیما با دولت افغانستان مذاکره نخواهند کرد.
اما حکومت افغانستان تاکید دارد که گفت وگوهای صلح، باید تنها از مجرای حکومت افغانستان انجام شود.
افغانستان در پانزدهم دسامبر، ۲۰۱۱ سفیر خود در قطر را به کابل فرا خواند. این اقدام دولت افغانستان، ابتدا اعتراض افغانستان به اقدام آنزمان قطر در مورد بازگشایی دفتری برای طالبان در دوحه اعلام شد.
اما بعدتر جاوید لودین معاون وزارت خارجه افغانستان گفت که آنها سفیر را برای مشورت بیشتر به کابل فرا خوانده اند، پس از آن تا کنون سفیر افغانستان به دوحه باز نگشته است.

مخالفان دولت افغانستان در کنترل پاکستان‌ است

ایمل فیضی سخنگوی رئیس جمهوری افغانستان گفت که پاکستان مخالفان دولت این کشور را پرورش داده و اکنون نیز کنترل آنان را در اختیار دارد.

آقای فیضی به بی‌بی‌سی بیان داشت که رهبران نیروهای مخالف دولت افغانستان در پاکستان زندگی می‌کنند و عدم همکاری این کشور با روند صلح در ده سال گذشته باعث شده که تلاش‌های صلح به نتیجه ای نرسد.
ایمل فیضی افزود، پاکستان همواره از تروریسم حمایت کرده و تقویت نیروهای افراط گرا در دو طرف خط دیورند ناشی از سیاست خارجی اشتباه این کشور می‌باشد که می‌خواهد از این نیروها در مقابل هند و افغانستان استفاده‌ ابزاری کند.
او افزود که تروریسم برای پاکستان نیز مشکل ساز شده‌است و این کشور را با تهدیدهای جدی مواجه کرده است.
سخنگوی رئیس جمهور گفت که دولت افغانستان دیگر نمی‌تواند .منتظر پاکستان بماند و راه‌های جایگزین را برای صلح افغانستان جستجو خواهد کرد که موضوع قطر نیز می‌تواند یکی از این راه‌ها باشد.گفته می‌شود که قراراست کرزی به زودی برای گفتگو با طالبان به قطر سفر کند. ولی ایمل فیضی با تایید سفر کرزی به قطر گفت که این سفر یک سفر رسمی و بر اساس دعوت امیر قطر می‌باشد.او با رد ادعای کشور پاکستان که نیروهای طالبان پاکستانی در ولایتهای کنر و نورستان پنهان شده‌اند گفت که این موضوع را باید ازمقامات پاکستان پرسید، زیرا طالبان ساخته و پرداخته این کشور می‌باشد.
سخنگوی رئیس جمهور افغانستان از پاکستان خواست درصورتیکه اسناد و شواهدی در این مورد دارد، می‌تواند به دولت افغانستان و جامعه جهانی ارائه کند.
او افزود که بدون شک پاکستان منافع خود را در افغانستان دنبال می‌کند ولی افغانستان دیگر نمی‌تواند که سیاست‌های دو پهلوی این کشور را تحمل کند. پاکستان باید متوجه شود که خود قربانی تروریسم است و این کشور باید به همکاری صادقانه خود با دولت افغانستان و جامعه جهانی ادامه دهد.روز گذشته نیز جاوید لودین معاون وزارت خارجه افغانستان گفته بود که پاکستان در راه طالبان و بازگشت‌شان به روند صلح، ممانعت ایجاد کرده اند. ما شاهد هستیم هر کدام از رهبران طالبان که آمادگی نشان داده اند تا به روند صلح بپیوندند، توسط پاکستان دستگیر و یا کشته شده اند.
دو روز قبل نیز سفر شماری از افسران بلند رتبه ارتش افغانستان به پاکستان برای انجام تمرینات نظامی لغو شد.
وزارت خارجه افغانستان اعلام کرد که آنان به دلیل شلیک راکت از سوی پاکستان به مناطق مرزی افغانستان در شرق این کشور، این سفر را که از پیش تنظیم شده بود، لغو کردند.این اقدامات و اظهارات اخیر مقام های افغان نشان می دهد که روابط میان کابل و اسلام آباد روز به روز تیره تر می شود.